پايان عصر معصوميت نيکي نهفته در ميان شر
پايان عصر معصوميت نيکي نهفته در ميان شر
پايان عصر معصوميت نيکي نهفته در ميان شر
نويسنده: کري هربرت
مترجم: سيد عماد حسيني
مترجم: سيد عماد حسيني
نگاهي به درونمايه خير و شر در جنايات و مکافات
مردي به نام جو در آلمان زندگي مي کرد. او همسري داشت و دو فرزند و سگي که اسپات صدايش مي کرد. هر هفته يکشنبه ها به کليسا مي رفت و در امور اجرايي مربوط به ايالت خود نيز فعال بود. جو آخر هفته هاي بي شماري را با فرزندان کوچکش بازي کرده بود و بارها در حال کوتاه کردن چمن همسايه شان ديده شده بود. هر عابري که از کنار او مي گذشت اغلب به او لبخند مي زد، چون از نظر آنها جو مرد«شريفي » بود
اما روز اول هفته که مي شد، جو يونيفورمش را مي پوشيد و بندهاي پوتين هاي براقش را محکم مي بست. شايد فکر کنيد جو پليس بود. البته از يک نظر درست فکر مي کنيد، او پليس بود؛ يک افسر نازي. از شيب خيابان که سرازير مي شد، يهودي ها از ترس به اطراف پراکنده مي شدند، زيرا از منظر آنها جو آدمي «بد» و شرور بود. روزگار به اين منوال گذشت تا اينکه مردم فهميدند او عضو حزب نازي است. طولي نکشيد که جويي که عاشق خانواده اش بود و يکشنبه ها به کليسا مي رفت از اذهان مردم پاک و به فراموشي سپرده شد.
يک ماه بعد، جو را به شهر آنکس اعزام کردند که آنا فرانک و خانواده اش به مدت بيست و پنج ماه در آنجا پنهان شده بودند. او جزء سربازاني بود که آنا و خانواده اش را دستگير کردند. او را مسئول برگرداندن او و خانواده اش به آلمان و کمي بعد مرگشان مي دانند.
مردم دنيا «جو» را فراموش کرده اند و اکنون تنها چيزي که در ذهنشان مانده «نازي»هاست . اما حق با آنا فرانک بود وقتي نوشت «آدم ها قلب مهرباني دارند.» در پس اين يونيفورم نازي، مردي بود که عاشق خانواده و وطنش بود. شايد جو هرگز شرافتش را از دست نداده است ؛ شرافتش در پس شري پنهان شده که براو غلبه کرده است.
اين چنين شري بر بسياري از افراد در جهان معاصر نيز غلبه دارد؛ جهاني که نيکي هايش فراموش شده و باعث شده که آنها با برچسب «بد» شناخته شوند. اگر چه آدم ها عادت کرده اند سريع به ديگران برچسب «بد» بزنند، اما در عالم واقع همه بشريت برخوردار از برخي اشکال اين «خوبي» هستند. در کتاب «جنايات و مکافات» اثر فئودور داستايفسکي، به ظاهر با کارکترهاي بدي مواجه هستيم، اما با بررسي دقيق تر و عميق تر زندگي و اعمالشان ، خوبي اين افراد هويدا مي شود.
***
سرآمد شرها
در ميان بدترين افراد روي کره زمين مي توان به جنايت کارها و قاتل ها اشاره کرد. آيا در وجود اين افراد مخوف به رغم اعمال پستي که مرتکب شده اند هنوز سهمي از «شرافت»موجود است؟ در سراسر کتاب «جنايات و مکافات» داستايوفسکي ، کارکتر راسکول نيکف، از طريق اعمالش ، انتخاب هايش و ارتباط هايش توصيف مي شود ؛ او به رغم اين جنايت شريرانه و ظالمانه اي که مرتکب شده است ، همچنان از شرافت برخوردار است.
اعمال راسکول نيکف به سرعت او را به صورت فردي که تجسم شرارت و بدي است معرفي مي کند. وقتي راسکول نيکف مرتکب دو قتل مي شود، فردي شرور پنداشته مي شود. او در آپارتمان دم کرده و داغ آن پيرزن نزول خوار«تبر را بيرون مي کشد و آن را با دو دست مي گيرد و مي چرخاند و تاب مي دهد. لبه تيز و برنده اش را پايين مي آورد و بر سر پيرزن نزول خوار مي کوبد.»
راسکول نيکف در هنگام بازگشت متوجه مي شود ليزاوتا، خواهر پيرزن نزول خوار، وارد آپارتمان شده است. در ظرف چند لحظه «لبه تيز تبر سر ليزاوتا را قطع مي کند.»راسکول نيکف در اثر اعمال بدخواهانه اش بد و شرور شخصيت پردازي مي شود. اعمال شريرانه راسکول نيکف با بي شمار کردار خوب و نيکش در تناقض است. او رأفت و مهرباني پنهانش را با وقت گذاشتن و خرج کردن هاي مداوم براي کمک به ديگران نشان مي دهد. او در هنگام پرسه زدن در پارک متوجه دختري جوان با موهاي زيبا مي شود که از اين سو به آن سو تلوتلو مي خورد.
راسکول نيکف محبت خود را به آن دختر سراسر مست نشان مي دهد. به او پول مي دهد تا بتواند تاکسي بگيرد و به خانه اش برود. بار ديگر راسکول نيکف در هنگام ترک خانه مارملادوف است که اين سخاوت بي منت را از خود نشان مي دهد. وقتي او به آپارتمان مارملادوف و خانواده اش مي رسد، متوجه مي شود که خانه آنها چيزي نيست جز «اتاقي محقر که تنها ده قدم طول دارد و هيچ اثاثيه اي جز دو صندلي و يک کاناپه در آن وجود ندارد.»راسکول نيکف، به رغم اينکه خودش لباسي مندرس برتن دارد، «دست در جيب مي کند و سکه هايي که در تاورن به دست آورده را بدون آگاهي اهالي خانه کنار پنجره اتاقشان مي گذارد و به آرامي از در جلويي خانه مارملادوف خارج مي شود.
کارهايي که راسکول نيکف انجام مي دهد مهرباني او را برملا مي کند. کارهاي ظاهري راسکول نيکف تنها دليل شريف بودن او به حساب نمي آيد. نيت هاي او نيز ما را عميق تر با ذات دل سوزش نزديک و همراه مي کند .
راسکول نيکف براي قتل پيرزن نزول خوار و خواهرش تبر را انتخاب مي کند. کارکردهاي چند گانه تبر نمادي است از جنبه هاي چندگانه وجود راسکول نيکف؛ او در پناه تاريکي شب با «تبري که آن را زير کتش پنهان کرده» قدم مي زند. کت او تبر را پوشانده است، همانطور که شرارت او نيکي هايش را پنهان کرده است. گرچه او سرانجام از تبر براي مقاصد شريرانه استفاده مي کند، اما با انتخاب جسمي با دو کارکرد مختلف، او به طور ناخوداگاه مي کوشد شرافتي را که در درونش موجود است حفظ کند.
دوستان حقيقي مي توانند صفات و خصوصيات پنهان دوستشان را تشخيص دهند. رازوميخين، بهترين و صميمي ترين دوست روديا مي داند که روديا فرد خوش قلبي است. رازوميخين نزد مادر روديا اعتراف مي کند که پسرش «سرشت بي نظيري و دلي رئوف و مهربان دارد- اما گه گاهي او به راحتي خونسرد و بي تفاوت مي شود و رفتاري سنگ دلانه و بي عاطفه از خود نشان مي دهد.»
رازوميخين دوپارگي شخصيت روديا را درک مي کند و تصديق مي کند که روديا «علاقه اي ندارد که احساسات دروني خود را آشکارا بروز دهد و ترجيح مي دهد کاري ظالمانه و خشن انجام دهد تا قلبش را آزادانه به روي همه بگشايد.» اگر چه روديا «خود را بالاتر از ديگران مي داند» اما رازوميخين خصايص و صفات شريف و ذات پاکش را تشخيص مي دهد و اذعان مي کند که او سزاوار اين است که خود را بالاتر از ديگران بداند. نيکي ها و خيرهاي روديا از طريق دوست حقيقي اش آشکار مي شود
مردي وراي بطري
همه در جهان مي دانند«لبخند ترحم»شبيه چيست. همه ما لااقل يک بار در عمرمان از آن استفاده کرده ايم و همه مي دانيم معناي آن چيست. لبخند ترحم لبخندي است که بر روي صورتمان مي نشانيم تا حس هم دردي مان را با فردي بيچاره نشان دهيم، اما در درون مي دانيم که آن فرد مستحق هيچ ترحمي نيست، زيرا او مسئول اعمال خويش است.
بهترين مثال در اين باره آدم هاي دائم الخمر و مست هستند. افراد مست معناي لبخند ترحم آميز را خيلي خوب مي دانند، زيرا بارها در هنگام قدم زدن هاي شرم آور و طولاني شان به منزل پذيراي آن از سوي عابران به انحاي مختلف بوده اند.
دائم الخمرها مي کوشند مشکلاتشان را با پناه بردن به الکل حل کنند همان طوري که در عبارت طعنه آميز هومرسيمپسون هم مي بينيم که مي گويد «سرمنشأ و ..همه مشکلات زندگي ...»
افراد جامعه اين اعتياد را درک نمي کنند و احساس مي کنند الکلي ها مستحق لبخند ترحکم اند، زيرا افرا د بدي هستند. اين طرز نگاه درست است؛ اما بسياري از دائم الخمر ها قلب مهرباني دارند که گرفتار هيولاي مخوف و شروري به نام الکل شده اند. در «جنايت ومکافات» مارملادوف توضيح مي دهد که افراد مست و الکلي، هم خصايص بد دارند و هم خصايص خوب.
اعتياد به الکل مارملادوف را تا پست ترين جايگاه پايين کشانده است. مارملادوف در تلاش براي حل اين مشکل است، اما اعتياد به الکل خصايص نيک مارملادوف را در خود فروبرده و غرق کرده است. داستايفسکي مارملادوف نشسته برنيمکت بار را اين گونه توصيف مي کند:«مست بود اما با اطرافيانش پر آب و تاب و هوشمندانه صحبت مي کرد.»مارملادوف در بار پيش اطرافيانش اعتراف مي کند که او زندگي خانواده اش را ويران کرده است و تصديق مي کند که «صورتي حيواني» دارد. عبارت هاي رک و بي پرده و انتخاب واژگان نويسنده، حاکي از اين است که مارملادوف براعمال و رفتار شرم آور و گستاخانه خود واقف است . دلالت هاي ضمني جملات مارملادوف او را به اجبار فردي «بد» معرفي مي کند .
اما با بررسي دقيق تر، مي بينيم که شرافت در مارملادوف نمرده است . اولين نشانه مهرباني مارملادوف در سيما و ظاهر او نمود دارد. راسکول نيکف در اولين ملاقات در مي يابد که «دست هايش به خصوص کثيف و چرب و قرمز بود و ناخن هايي سياه داشت.»
اين توصيفات نقبي مي زند به خير و شر وجود مارملادوف. رنگ سرخ نماد زندگي ، اعتماد به نفس و شادي و خوشي است؛ تمام خصايصي که مارملادوف از آن بهره مند است. از سوي ديگر، سياه نماد مرگ و شرارت است و بيانگر خصيصه ها و ويژگي هاي بد مارملادوف. خصوصيات ظاهري مارملادوف معرف خير وشر شخصيت اوست.
شايد مارملادوف بتواند خصوصيات ظاهري اش را که معرف خير و شر و جودش است تغيير دهد.«مارملادوف» نماد اين است که او اين استعداد را دارد که مردي شريف يا شرور باشد . «مارملادوف» در زبان روسي به معناي نوعي نبات شيرين است . از آنجا که شيريني بيش از حد مي تواند فرد را مريض کند، رأفت و مهرباني مارملادوف طي زمان به تدريج تحليل مي رود و شرارت هاي الکل بر زندگي او حکم فرما مي شود. انتخاب نام «مارملادوف » ما را به اين گمان رهنمون مي کند که مارملادوف به رغم الکلي بودن صاحب نجابت و شرافت است .
مارملادوف به واسطه نامش مفتخر مي شود. اين اسم در خانواده او باقي مي ماند و به فرزندانش ارث مي رسد. عشق مارملادوف به خانواده اش از طريق بيان(و انتخاب واژگان نويسنده) شرح داده مي شود. وقتي در مورد خانواده اش صحبت مي کند با شور حرف مي زند و مکث هاي گاه و بي گاهي مي کند تا واژگان مناسبي که در خور آنهاست. بيابد و برزبان آورد. مارملادوف آشکارا به اهميت خانواده آگاه است وقتي که به حاضران دربار مي گويد:«آخر هر کسي بايد بتواند به جايي پناه بياورد».
اگر چه مارملادوف به فرصتي که در اختيارش قرار گرفته «تا به جايي پناه آورد»آسيب وارد مي کند، اما او به اشتباهاتش اذعان دارد و اميدوار است روزي عذابي که خانواده اش را دچار آن کرده جبران کند.
مارملادوف به حاضران دربار مي گويد که تحمل ديدن عذاب خانواده اش را ندارد، براي همين هم هست که مست مي کند.«به همين دليل مي نوشم. زيرا در نوشيدن درد و عذاب مي جويم... مي نوشم چون مي خواهم عذاب بکشم».
نااميدي مارملادوف در زماني که زوال و انحطاط خانواده اش را توصيف مي کند، نتيجه عشقي است که در قبال آنها احساس مي کند؛ عشقي که رأفت و مهرباني واقعي او آشکار مي کند.
با بررسي دقيق تر داستان زندگي مارملادوف و واژگان و نمادگرايي نويسنده، خواننده به اين نتيجه مي رسد که به رغم حالت هاي پي در پي مستي و دائم الخمر بودن دائمي، مارملادوف قلبي مهربان و رئوف دارد. به رغم مستي يا هر بدي که فرد ممکن است داشته باشد شرافت را مي توان در قلب او يافت.
بدکار بودن حُسن است
تاجري موفق سوار بر اتومبيل گران قيمتش مشغول رانندگي در خيابان بورلي هيلز است. او لحظه اي ترمز مي کند تا آدرسي را از خانمي جوان بپرسد. از قضا اين خانم جوان، يک زن خياباني به نام ويوان است. مرد تا مي آيد تا موقعيت را درک کند ديگر يک آدم «بدکار» را نمي بيند، بلکه خود را روبه روي زني زيبا مي يابد. در «زن زيبا»،همانند ديگر فيلم هاي سينمايي، روسپي ها را موجوداتي «بدکار»مي بينيم. ما معمولاً در اين فيلم ها موقعيت يأس آوري که اين افراد را به اين راه کشانده نمي بينيم و شاهد هيچ حس ترحم و دلسوزي نسبت به آنها نداريم. اما در «زن زيبا» يک مرد نازنين به زن داستان «ويوان» کمک مي کند و فرصتي مي دهد تا نجابت وجود خود را نشان دهد. سونيا مارملادوف «جنايات و مکافات»، همانند ويوان در فيلم «زن زيبا»، فاحشه اي است که قادر است نجابت و خوبي هايش را بروز دهد.
نويسنده نخستين باري که از اين شخصيت نام مي برد، او را يک فاحشه معرفي مي کند. در نتيجه شغل غيراخلاقي و فاسد اوست که سونيا، فردي بد کار معرفي مي شود پدر سونيا وقتي دارد قصه زندگي سونيا را در بار براي راسکول نيکف تعريف مي کند آشکار مي کند. که «دختر من زندگي اش را با مجوز زرد مي گذراند.» به اين معنا که سونيا روسپي است . مادر راسکول نيکف هم مي شنود که سونيا«دختري جوان است که رفتار بدنامي دارد.»و بلافاصله اعلام مي کند که سونيا «مهم ترين علت اين مشکلات است.» شخصيت ها به سرعت ضمن تصديق روسپي گري سونيا، اين کار او را عملي غيراخلاقي مي پندارند. ما نيز به واسطه روسپي بودن سونيا او را در ذهن فردي گناه کار و بدکار قلمداد مي کنيم.
«بدکار» بودن سونيا به اين دليل است که او مي خواسته شريف باشد. سونيا به اين دليل به روسپي گري روآورده تا به خانواده گرسنه و در حال فروپاشي اش کمک کند. پدرش، نامادري اش و بچه هاي آن دو، در اتاقي بسيار محقر که فقط ده قدم طول دارد» زندگي مي کنند و حتي از عهده پرداخت اجاره اش هم برنمي آيند سونيا در تلاش براي کمک به خانواده اش فاحشه مي شودو«تمام آنچه را در آورده به نامادري اش مي دهد.» تلاش سونيا براي شريف بودن به نحو طعنه آميزي به اين منتهي مي شود که به او برچسب بدکار زده شود.
سونيا به سرعت از طريق ايمان از گرفتار شدن بر برچسب ننگيني که توأم با شغل فاحشگي است. رهايي مي يابد. سونيا به رغم اينکه گناه کار است اما به خداوند ايمان دارد و به شدّت به تعاليم ديني مسيحيت پاي بند است. ايمان سونيا به خداوند با نماديگرايي ويژه اي نشان داده مي شود. راسکول نيکف براي اعتراف به قتل نزد او مي رود. راسکول نيکف احساس مي کند «بايد نزد سونيا اعتراف کند» که براي رسيدن به رستگاري ليزاوتا را به قتل رسانده است . اين رويداد نماد پردازي اين جريان است که سونيا تجسم دين مسيحيت است؛ زيرا راسکول نيکف رستگاري را در وجود او مي جويد.
بعد تر سونيا، هم ايمان و هم سرشت بسيار شريفش را با کارهايي که انجام مي دهد بروز مي دهد. او خواهان اصلاح راسکول نيکف است، به رغم اينکه مي داند او مرتکب جنايتي مخوف شده است و اين نشان از رأفت و مهرباني او دارد. پس از اعتراف به قتل، سونيا به راسکول نيکف مي گويد «سر نقاطع بايست. زانو بزن و خاک زير پايت را که آلوده اش کرده اي ببوس. باشد که خدا زندگي دوباره اي به تو اعطا کند.» پيش از اينکه راسکول نيکف نزد پليس برود و اعتراف کند، سونيا به نشانه هم راهي خداوند«صليب را بر او و خودش مي کشد.»رأفت و مهرباني و خوش قلبي سونيا به او قدرتي مي بخشد که به صورت فردي نجيب ظاهر شود. سونيا راسکول نيکف را با جملاتي «مهربان»،«لطيف و ملايم» نصيحت مي کند که حسي از خلوص را ايجاد مي کند. طرز بيان سونيا نجابت او را آشکار مي کند و اين نجابت جايگزين تصور اشتباهي مي شود که به واسطه شغلش در ذهن مخاطب جاي گرفته است. سونيا «خائفانه» به راسکول نيکف مي گويد که بايستي در مراسم تدفين پدرش حضور يابد و سپس «لب از سخن مي بندد.» نويسنده با به کار بردن واژه «خائفانه»و نيز «لب از سکوت مي بندد» بُعد لطيف و نجيب سونيا را ارتقا مي دهد.
در جاي ديگري از رمان بار ديگر شاهد توصيف نجابت او توسط نويسنده هستيم . دلالت ضمني و نمادپردازي سيماي سونيا خواننده را قادر مي سازد بفهمد که سونيا انسان بدکاري نيست. «شايد نتوان او را زيبا ناميد. اما چشمانش آبي و بسيار معصوم بود. وقتي چشمانش مي درخشيد نوعي مهرباني و بي الايشي در صحبت هاي او بود که هر فردي را مجذوب خود مي کرد.»
نويسنده اصرار دارد که «به زحمت مي توانستي او را زيبا اطلاق کني» به اين منظور که قابليتي براي او خلق کند تا بي عيبي او تمام عيار به نظر نرسد.
با اين حال داستايفسکي با بخشيدن توصيفاتي چون«چشماني آبي و معصوم»احتمال خطور اين گمان که «سونيا به کلي بد کار است» را به ذهن خواننده از بين مي برد.
چشمان ابي و زلال سونيا همچون آب، حسي از خلوص و رستگاري را القا مي کند و خواننده را متقاعد مي سازد که سونيا از معصوميت بهره مند است. او را اين گونه توصيف مي کند که «هميشه همچون دختر بچه ها به نظر مي رسد.»
سيما و نمود بيروني سونيا به رغم ناپاکي و آلودگي هايش نماد نيکي و مهرباني اي است که بخشي از وجود اوست. در برداشت نخست ممکن است سونيا بدکار پنداشته شود، چون او فاحشه است. اما در جريان يک واکاوي دقيق تر معلوم مي شود که شخصيت سونيا در کل داستان نمونه و الگويي از «نيکوکاري»است. گه گاه شرايط و موقعيت زندگي افراد را وادار مي سازد مرتکب کارهايي شوند که نيکي هايشان را در حاشيه قرار مي دهد.
پايان معصوميت
سونيا، دختر مارملادوف نيز با نشان دادن کردار نيک و صحبت هاي خير انديش و نيک خواهش از خوردن برچسب ننگين روسپي بودن نجات مي يابد.
ما شخصيت هاي دائم الخمر درون بار، فاحشه هاي سرگردان در خيابان و جانياني که در خفا مرتکب جنايت مي شوند را به دليل «اعمالشان» جملگي «بدکار» مي پنداريم. در حاليکه اگر زندگي اين افراد را از همه جهات به طور دقيق و موشکافانه بررسي کنيم ، قطعاً متقاعد خواهيم شد که برخي از آنها با شرايط بغرنجي روبه رو بوده اند و از سر تصادف و به واسطه اجبار به اين راه کشانده شده اند. در عين حال در غياب شرايط مصيبت و فلاکت، مي توان رگه هايي از شرافت را حتي در وجود يک قاتل نيز يافت .
اين کار ممکن است به سادگي کمک به پيرزني ناتوان براي عبور از عرض خيابان باشد يا به بزرگي اهداي مبلغ کلان به سازماني خيريه. صرف نظر از شرارت و نجابت پنهان در وجود انسان ها، «آدم ها قلب مهرباني دارند.»
منبع:زمانه 4 و 5
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}